این‌جا و اکنون آخرالزمان

به نام او و برای طُ

ماهیتِ عنصرِبودنی چنین جانخوار درین ظَلام، عزلت است و  خموشی. تنهایانی دردمند و دم‌فروبستگانیِ دل‌خون. ردِ دیدشان برفراز و پای‌شان در زنجیر. ددان درکمین‌اند و بَدان به بزنگاه‌ند. اهریمنانِ خرسند به بزم‌ند و سُرور. انسان‌نمایان بر مَسندند و شرافت بر دار. تمیزِِ آمیزاد از غیرش نامحتمل است. عُزلت‌نشینان در خُسرانند و آدم‌نمایان بر قدرت‌ند سرشار از سرمستی آن.

همین که راه طُ‌ایی کافی‌ست.

 و این داستان ادامه دارد … با من بمانید.

آنِ 36


               

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.

error: Content is protected !!