این‌جا و اکنون آخرالزمان

به نام او و برای طُ

بُ غ ض عجیب واژه‌ی مظلوم و مهجوری‌ست؛ نه به بیان آمدنی‌ست؛ و نه در کلام. شُره می‌کند، سُر می‌خورد شکسته و مفقود می‌شود. صامت‌ست و بی‌پژواکی دیوار صوت را شکسته و در سراپرده‌ی نگاه بر قلل ناموجودی ایستاده و اندوه رَج می‌زند. آبستنِ ژرف‌ترین مفاهیم هستی‌ست و عقیم در تقریر. حاملِ آب نشاطِ جز خویش و بیگانه با نهان. راه می‌بندد بر نَفَس و جان می‌دهد بر زمان. شگفتا !! در این‌جا و اکنون یکی از مشاغلِ پُرخواه و متداول، شغلِ گزافِ ناشریفِ بغض-فروشی است. نوش جان‌شان ثمن‌هایشان؛ بهره‌شان بیش باد!

همین که طُ قیمت‌گذارِ بغض‌هایی کافی‌ست.

 و این داستان ادامه دارد … با من بمانید

آنِ 38

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.

error: Content is protected !!