این‌جا و اکنون آخرالزمان

به نام او برای طُ

سوگ را به سوگ نشستن، آتش را به آتش بستن‌ست؛ پرمغز، براعلام عزای نبودنت. “افسردگی” “رنجوریِ قرن” است و ما داء. پاک نمودنِ معلول عادت شده بر بودن‌مان؛ پزشکان، روان‌درمان‌گران، اطباء و جمیعِ طبیبان دست اندر کارند بر رفع مرض؛ و نیاز به حذف فرجام ندارد اگر بفهمند یا شاید بدانند علت را. پویش علت میطلبد دردِ نبودت و پِی‌آمدهایش بر بیماری‌های قرن ما.  واحسرتا که اگر بدانند که هیچ نمی‌دانند. دابِ زیست‌مان‌ست توهمِ برای طُ کاری کردن؛ بی‌تقصیریم که نمی فهمیم اختلاف بودن و نبودن را یادمان ندادند و نمی‌دانیم بودن چیست تا چه رسد به ادراکِ نبود. 

همین که طُ راز دورانی کافی‌ست.

این داستان ادامه دارد با من بمانید…

آنِ 56

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.

error: Content is protected !!