صدای باران زوزه کشان فراسوی دیوار گندم را به خویش آورد، سمفونی قطرات در میهمانیِ ابرها اشک پنهان میکنند و شیشه را لمس. سرشک مِه لمس را بر نمیتابد و صدای زاری ابرها رعد را به گوش میخراشد. در نفی بازنگری همان بس که انسان به وسعت خاطراتش وسیع گشته است، او این را هنوز نمیدانست؛ که غرش برق هایش کم از رعد نداشت. گندم تنها بود در آن شبآشوب، پدرام دیر کرده بود در شبی سرنوشت ساز برای گندم و همچنان باران میآمد.
تنهاییم حقیقت است و دور شدنت واقعیت، کدامین گزاره صادق است و دیگری کاذب !!!!! حقیقتِ انزوا یا واقعیتِ فاصله !
تصمیم در زیر باران در شبی خیس جسارت داد بر گندم و رفت.