و نبودت درد مشترک است هنوز
و ما از خودبیگانگان ،
توانِ فریاد از کفمان رفته است.
اینک اینجا
این منم انسانی تنها گشته با عزلتِ خویش
و با تمام توان بانگ بر میآورم
ای شاعر آزاده
خورشید هنوز طلوع نکرده است
و
دیگر آرزویی جز *او* افسانهایی بیش نیست.
راحت بخواب که مردمان ما خوابزدگی را به جان خرسندند .
آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.
ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی مینویسم.