به او برای طُ پدرم بر این جهان چشم بربست و آرام و زیبا از این دنیا رفت. بابای قشنگم خدا نگه دارت باشد. هر شنبه سرقرارمان خواهم ماند تا زمانی چشم بر این دنیا نبسته باشم به امید دیدار در جهانی که هنوز من نیامدهام آن 62 …
پست وبلاگ
و نبودت درد مشترک است هنوز و ما از خودبیگانگان ، توانِ فریاد از کفمان رفته است. اینک اینجا این منم انسانی تنها گشته با عزلتِ خویش و با تمام توان بانگ بر میآورم ای شاعر آزاده خورشید هنوز طلوع نکرده است و دیگر آرزویی جز *او* افسانهایی بیش نیست. راحت بخواب که مردمان ما خوابزدگی را به جان خرسندند . …
رفتن جان از بدن “در رفتن جان از بدن” “من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود” به وقت عبور از گیت، به زمان خون پاشی آخرین شب، به هنگام کوچ اجباری، به هنگام دردِ بیفریاد ، به آنِ نبود عزیزان به وقت خداحافظی، به وقت انتقال دارایی به عصر ربا و لقمهی منت به خونروزی لحظههای غربت به دلسوزش نیشهای افعیها به تحمل دلخونهای گزشِ افعیزادگان به مجال بیخردیِ نادانان به نوبهی پول-خوارانِ خردادی به موسومِ دیدار زخمزنندگان …
جهان مملوِ از جای خالیِ طُ ست … The world is full of your vacantness Le monde est plein de votre vacance Die Welt ist voller deiner Leerstand …
راه دوست داشتن هر چیز ادراک این واقعیت است که: “امکان دارد از دست برود” …
یادمان باشد *مرگ* یک اتفاق معمولی است … که برای همه رخ می دهد حتی شما دوست عزیز!!! …
فرمول انسانیت چندان پیچیده نیست! *شاید برای شما هم اتفاق بیوفتد* به همین سادگی… …