به نام او برای طُ گذارِ ز هَّم، هم گر میسّر گردد با ردِ زخمِ چلیپای ناعادلانهء چنین زیستی، آمیزشِ تفاهم امکانش هم ممکنی نارواست. خشک-بارانی را نبودت معناست. طاعونِ تفکر، وبایِ فهم و آفتِ عدمِ بینش و شعورِ جهانگیر جای هضم ندارد. مُذکَرانِ-مردنما عاملند بر این سیارهء بیبود با دستمایهء قسر. همین که طُ تنها مَردِ این دورانی کافیست. این داستان ادامه دارد، با من بمانید … آنِ 65 …
پست وبلاگ
به نام او طُ بازداشتِهاند راه ابدیت در آینه را به نقاب؛ بیشهزار را به سیاستِ گرگآشتی به ودیعه سپردهند. کبوتر-به-باد-سپارانی لایعقل زخم-فروشانی غافل دادورانند و کودکان پروانهاند درین درختزار. حیرت، موسومی همگانیست درین میانه. نگاه، لبگزان و سرگشته میپیماد راهی بیپایان را در دیاری که قرار بر باران بود. همین که طُ خودِ بارانی کافیست. این داستان ادامه دارد، با من بمانید… آنِ 64 …
به نام او برای طُ درد به انضمام “بی”و علاج، زخمیست ابدی. ناسوری چکانشِ خون-مرگیِ غم را چارهایی نیست جز بیچارگی. به هنگامهی ایامِ این دل-مرگی حملهی گرگ-شغال-کفتاری به ظاهر آشنا و به ذات غریب؛ آن هم به نامردی از پشت، تشدید زوالست و چاه-دانِ آهایی که تا ابد بند نمیآید و میسوزاند. نیش-جانِ ژرفی به بمبارانِ افتراء، بهتان، دروغ، بیشرفی، خودخواهی، دَرَندگی، توحش، ددمنشی و سبعوارگی که بیرحمانه پارهپاره میکند در آشکارگی و در خفا میگرید. نفرینِ ابدی بر …
به او برای طُ پدرم بر این جهان چشم بربست و آرام و زیبا از این دنیا رفت. بابای قشنگم خدا نگه دارت باشد. هر شنبه سرقرارمان خواهم ماند تا زمانی چشم بر این دنیا نبسته باشم به امید دیدار در جهانی که هنوز من نیامدهام آن 62 …
به نام او برای طُ ما بی-طُ-انگار-زندهگان خاموشیمان فریادیست جگرخراش که گوش فلک تاب ندارد چه رسد به یه-سر-دوگوشانی گنگ و اصم که دائم درگریزیم و هجر ز یکدیگر؛ و نابینا. قلم را بر خنجر رُجهان و الم را به اختیار سَرکشیدیم. نگاهی نابینا، آوایی لعل، گامهایی افلیج به پشت و جانهایی زخودی رنجور و تهی ز وثوق کولهباریست کلان ز میراثِ اینجا و اکنویان. مشبعست بر زنجیربافانِ رجاله که میدانی، بر اصدارِ حکم ذبح. به کمین از خاکمالیت ارضا …
به نام او برای طُ رسمِ نسب و سبب را هم که کناربگذاریم؛ در اینجا و اکنونیان عطش وصفناپذیری حاکم است بر داشتنِ برادری که نه مادرزاد است و نه پدر معلوم. در عین بیربطی اخوی و در عین ربط بیگانهاند؛ شهوتِ اتحادی لزج و تهوعآور از جنس بودنشان، پسری با پدریِ نامعلوم و مادری مجهولالهویه و فرزندانی مجهولالشخصیه. سماجتی مُصرانه بر خواندنِ یکدیگر به اخوت اما مرسوم موکد است در این دوران که ربط بیواسطه دارد به مقدار مسکوتات …
به نام او برای طُ آنچه انسان مینامندش در اینجا و اکنون، نه “انِ” ربط دارد و نه “سان” رسم. بلکه انسانماییست از رسته پستانداران با ده انگشت که روی دوپا راه میرود دارندهی مغزی پیشرفته که ربطش بر تکلم بود و رسمش بر تفکر؛ که کنون-زیستان؛ متکلمند به صوت و تنها همین. بازدمی دارند از ریه بافشار، که گاه تولیدِ جار مینماید لیک ز جایی از غیر حنجره؛ که فتح نموده است تمام این سیارهی خاکین را. این باشندهی …
به نام او برای طُ از آمدنِ تَنگ که بگذریم و قُرب هلاک را طی نموده و دست به تیغ خورشید شویم تا سوخته-ناییمان را نهان نماییم، ماییم و بی… که پایانمند نیست شمارشش. تصور دنیای عاری از “بی”: بیعاری، بیتفاوتی، بیعدالتی، بیشرافتی، بیمعرفتی، بیانصافی، بیخردی، بیچارگی، بیدرمانی، بیکاری، بیظلمی، بیبهرهگی، بیامانی، بیماری، بیستیز، بیآسودگی، بیغیرتی، بیفرهنگی، بیفقری، بیامنیتی، بیحرمان، بیجور، بیوفایی، بیقضاوت، بیاشک، بیرشک، بیشک، بیحسد، بیسفاکی، بیخیانت، بیعصمتی، بیخیالی و بی… ، ممکن نیست ماییم و جهانی مملو …
به نام او برای طُ به شهربازماندگانِ غربت، نگاه که نه، نیمنظری اعجازِ بر سوخته-خواهانِ طُست؛ درین گرمایِ جانسوز معنا. بازتابِ خورشید سایهبانِ مهجوریست و ما سایهگاهش. برگزیدگان به آنی بر صف برگذشتگان تکیه نموده و ما حیران. سرگشتگانِ جان از سرگذشته!!!! نه! نظاره راهش نیست. حوصلهی زمان را سَربریدیم بیرخصت از صاحبش. بوی نایِ شکیباییمان گوش زمان را پر کرده و ما دیدهبان. رفع اصل نمینماید تکیه بر فرع آن تا خوندرمانی شود چارهایی بر نا چارگان. همه بُهت-خواریم …
به نام او برای طُ سوگ را به سوگ نشستن، آتش را به آتش بستنست؛ پرمغز، براعلام عزای نبودنت. “افسردگی” “رنجوریِ قرن” است و ما داء. پاک نمودنِ معلول عادت شده بر بودنمان؛ پزشکان، رواندرمانگران، اطباء و جمیعِ طبیبان دست اندر کارند بر رفع مرض؛ و نیاز به حذف فرجام ندارد اگر بفهمند یا شاید بدانند علت را. پویش علت میطلبد دردِ نبودت و پِیآمدهایش بر بیماریهای قرن ما. واحسرتا که اگر بدانند که هیچ نمیدانند. دابِ زیستمانست توهمِ برای …