به نام او برای طُ عبور از بغض-مرگیِ ایامِ نبودنی دل-گداز را که برنشماریم؛ “ما” بدین معنا هجو است و برده-زمانی. در هیچستانِ انساننمایان حیوان، امان است و “درد” بیدرمان. نگاهِ هیچ-آلودِ نبودنی به بود انگار. هستیمان از هست بودنِ طُست و بغضمان نیز هم. “عادت” انیسمان و آه ندیمش. امر، امرشماست و خواست، خواست “او” . ما این-زمانیان اما ملازمِ تَحَسریم و مونسِ رشک از عدالتی که میباید میبود و اسطوره گشته در نگرشی باستانی. یادمان هست بر هشدارِ …
پست وبلاگ
به نام او برای طُ روی عالم را سیاه نمود نبودنی که کورزدگان هم بر کورباطنان معترفند بر آن. اذعانشان اما جگرخونی را به اقرار بسته و در ترکیب با وقاحتِ ذاتیشان، با کندفهمی فرجامش جوخهی سلولوئید-بینانِ محیط-زیست-پرست که نه میدانند محیط را معنا و نه زیست. دردشان در جهانِ عاری از مفاهیم بنیادین به قطعِ یکهزارمِ متر رویاروی بینیاشان است و عمق نگرشان نصف آن. فقدان عدالت ژرفای دید را میطلبد که پلاستیک-بینانِ کورزده فاقد ادراک این نیازاند. همین …
به نام او برای طُنفسهای زمان به شماره افتاده بر شوق وصال ِ یومِ قرار؛ قرار اما نبود چنین که هست. قول بر آرامیدن بود و بر سبزینگی. در اینجا و اکنون سیاهی عهد بر قرار ننمود و شکست آنچه کیمیای بقاء بود. ایلیا ایلیا ایلیا عهدشکنان شکستند و بردند آرام را از قرار ما. مستقر شدند و شدند سوارِ بر قرار. آنجا و دیرینیان خُرد نمودنمان و اینجا و اکنون ما در آخرِ این زمان دست بر دیوار غم …
به نام او برای طُ درین کورستان، وقاحت عارض است بر تمامیِ عناصرِ بودنی تلخ بر کورزدگان و کرزدگان. بیشرمی،بیحیایی و دریدگیِ توحشآلود به انضمامِ کوربینی و کَرشنوی وصف دوران غمناکی است که هستیم در آن. پردهدریِ طلبخواهانه لیک در جوار تکبر و غیرخویش-نبینی نوبر ایام و زخمی بر قلوب خسته از نبودِ طُست. پتیارگی مرسوم و دهانپارگی آداب اینانست که با مدالی بر سینه بر آن مفتخرند. فخرتان بیش باد ای فاخرانِ زبان-جویده و دهان-دریده. همین که طُ محیط …
به نام او برای طُ درین ناکجاآبادِ دمفروبستن، بیبهرهگی را به انضمام انتظار که رج نمایی، ادراک خونسکوتی معنا میشود. ایلیا آگاهیِ تکرارِ این زمانمرگی دربطن اکنون را فرموده بود و چون همیشههای بودن گوشها غرق درخویشند و سرها به گریبان مشغول، که حاصل همین است که بود. رنجِ ابتلاء اما درد-مرهمی نیست بر این جانکاهی. امید نگه میدارت اما زنده نه، الم در اینجا و اکنون یا در آنجا و اکنون یکیست و صبوری نمیطلبد درمانش. و او تنها …
به نام او برای طُ بیصفتی؛ وصفیست غنی: مشتمل بر حراملقمهگی، نمکنشناسی، ناسپاسی، نامرامی، نافهمی و مدهوش گشتن در سماعِ حرامخوارگی و غرق در مستیِ سیاست بازیهای نجس که بوی عفن میدهد آنچه استفراغ میکنند با زبان. به زبان راندن اراجیف تازه شغلِ شرافتمندانهی اینانست در آنجا و اکنون، تا چه رسد به مابقی. به زبانرانیِ “گوشتتلخ” اما به معنای نگاهی به تاریخ مصرفِ گویندهی این ترکیبست و البته بازنگری بر شناسنامهاش. درین ظمتسرای نابینایان و ناشنوایان، رودهپراکنی و هزرهگویی …
جهان مملوِ از جای خالیِ طُ ست … The world is full of your vacantness Le monde est plein de votre vacance Die Welt ist voller deiner Leerstand …
به نام او برای طُ نور بُعد ندارد به هنگام تابش؛ بیمانع، تا ابد پیشمیراند. غربت-وطن، حقیت-واقعیت، بود-نبود، مرگ-زندهگی و اما نور یا ظلمت ازین سنخ مستثنیاست. جفتنگارههایی به معنا واحد و به مجلد دوگانههایی عجین با ادراک. ایلیا فرمود: ” ثروت در غربت وطن است و فقر در وطن غربت است”و پس از این کلام سکوت است و بدین منوال مابقی هم، چنین. ولیک نور و ظلمت متجانس نیست با هیچ دوگانهایی. نور فِراغ ظلمت نیست، نور، نور است …
به نام او برای طُ درکشیدنِ نور را نچشیدهاند اینجا و اکنونیان، حلاوتی دلپذیر و جان-شیرین، که قابلیت وصف بر آن نیست ؛ما درد-نوشیم در فراق و خاموش. “مهر” با “بان” یا بی آن در این دیار خرافه گشت. ظلمت محض را چه به جان-نوشای چنین. اکسیرِ رأفت کیمیاییست گرانسنگ که به هرکس ندهندش. نادارانِ-دستدراز به انبوهاند؛ صف به صف وهم به بهای جان میخرند و زمان باج میدهند. دور دورِ فالفروشان است و فالخران. تجارتی سخت نابرابر، ثمنی سخت …
به نام او برای طُ از رقت انگیزترین فرقههای اینجا و اکنون ردههای چندشآوری هستند که از شرّ آنان هیچکس در امان نیست. “وقاحت” آیینِ مرسومِ جماعتِ عهدگسلانِ دوران است؛ “زمان” میخورند، عهدناپذیرانِ ناباور به روز حساب؛ نوش جان ای! حق-دیگری-خواران و انصاف-دفع-کنددگان. گروه دیگرشان سعایت میل نموده و از مدفوع دیگران اکتساب مینمایند برای منصبشان. دگر جمعیتی مشغولند به شغل ِ بسیار شلوغِ زیر آب زدن، وه! چقدر سخت مشغلهمندند بدین امر مهم و آنی دوری از این امر …