رفتن جان از بدن
“در رفتن جان از بدن”
“من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود”
به وقت عبور از گیت،
به زمان خون پاشی آخرین شب،
به هنگام کوچ اجباری،
به هنگام دردِ بیفریاد
، به آنِ نبود عزیزان به وقت خداحافظی،
به وقت انتقال دارایی
به عصر ربا و لقمهی منت
به خونروزی لحظههای غربت
به دلسوزش نیشهای افعیها
به تحمل دلخونهای گزشِ افعیزادگان
به مجال بیخردیِ نادانان
به نوبهی پول-خوارانِ خردادی
به موسومِ دیدار زخمزنندگان
به مجال آنات گنگ پرواز
و به ….
و به ….
و به …
من خود
به چشم خویشتن
دیدم
که
جانم
میرود.