این‌جا و اکنون آخرالزمان

به نام او و برای طُ

سایه‌نشینانِ چندگانه‌زیست رسم‌شان نادیدن است؛ کوری که هیچ؛ نور گریزند و آتش‌افروز. جهل آیین‌شان و ادعا در عین نافهمی مرام‌شان است. امان از اعتیاد این خوگیریِ مرگ-آلوده‌ی عنیفِ شقی؛ اعتیاد اعتیاد است به فکر به خواندن به نوشتن به جهل به علم به خیال به خودفریبی به توهم به خوددانی به خودخوانی به خود-ترحمی به نافهمی به عادت به بی-مرامی به بی-صفتی به توحش به ظلم به نفاق به دروغ به ریا به دورویی به مکر به فرار به موذی-گری به بد-ذاتی به ستم به ظلم به حیله‌گری به دگرفریبی به خود-دانا-پنداری به شوربخت-پنداری به تزویر به عادت به حزن به گذشته به نیامده به وهم به عشق به نوستالژی به بود به نبود. اعتیاد به بودن و اعتیاد به نبودن و امان از نبودن …  و اما اعتیادِ به طُ …

 همین که طُ همیشه هستی کافی‌ست و من …

 این داستان ادامه دارد … با من بمانید. 

آن 11

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.

error: Content is protected !!