این‌جا و اکنون آخرالزمان

به نام او و برای طُ

تذکار، دردِ بی‌امانِ اعتیادِ نوستالژیک است که روح‌خوار است و دلگداز. شد و شدن از خواص زمان است رونده‌ایی پیشرو، برگشت‌ناپدیر، عجول، متغییر و متسع به خود. انتظار را بر نمی‌تابد لیک معنابخش آن است. قرار بر امنیت، عدالت و رفاه بود بر نوع بشر و نه حبس در بانگِ سکوت … 
در ظلمت محض تشخیص که هیچ تمیز میان جانوران نیز ناممکن است و زیست در این ظلمت‌آباد، سخت‌جانی می‌طلبد. لعن و نفرین بر اول جانورانی که انسدادِ راهِ نور نمودند؛ کوری و شکِ ویران‌ساز از ابتدایی‌ترین دستاوردهای “دیو”ان بود. 
درین گهواره‌ی متلاطم هر آنچه از جانوران صادر گردد از جنس تهوعِ دیوزدگی است اگر بدانند. افسوس که با بندشِ نور ما در جامِ شوکران چشم به راه مانده‌ایم هنوز و آنان مفتخرند به حبسِ ما. آزادی افسانه‌ی دوران کهن گشت و  مخروط سکوت، سهم ما تنهایان. 

همین که طُ درد را می‌دانی کافی‌ست و من …

و این داستان ادامه دارد … با من بمانید. 

آنِ 15

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.

error: Content is protected !!