این‌جا و اکنون آخرالزمان

به نام او و برای طُ

صداقت را به قوانینِ مهملِ عقوبت به مفت فروختند و عذر نظم آوردند درین وحوشتانِ ظلمت‌زده. جنگلی که تنها روییدنی آن خارخاسکِ کُرپه جنگلی است. طبیعی‌ست درین بیشۀ وحوشان تسلط و فروانرواییِ ظلمتیان. در غیابِ نور هر امری شدنی‌ست همان‌گونه که شد و می‌شود تا طلوع. جَفنگ‌گویانی هذیان-باف،متوهم و بی‌مایه که ثمرشان هیچ است از هیچ؛ مرگ‌آوریِ اصل موضوع این است که این هیچ‌زایان داعیۀ عدالت دارند. واحسرتا از فکرنادارانی که آنی تفکر برای‌شان حکم مرگ است زین سبب لابُدند بر فرارِ از پنداشت.

همین که طُ ناظری کافی‌ست و من …

و این داستان ادامه دارد … با من بمانید. 

آنِ 17

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.

error: Content is protected !!