به نام او و برای طُ
ماهیتِ عنصرِبودنی چنین جانخوار درین ظَلام، عزلت است و خموشی. تنهایانی دردمند و دمفروبستگانیِ دلخون. ردِ دیدشان برفراز و پایشان در زنجیر. ددان درکمیناند و بَدان به بزنگاهند. اهریمنانِ خرسند به بزمند و سُرور. انساننمایان بر مَسندند و شرافت بر دار. تمیزِِ آمیزاد از غیرش نامحتمل است. عُزلتنشینان در خُسرانند و آدمنمایان بر قدرتند سرشار از سرمستی آن.
همین که راه طُایی کافیست.
و این داستان ادامه دارد … با من بمانید.
آنِ 36