به نام او برای طُ
روی عالم را سیاه نمود نبودنی که کورزدگان هم بر کورباطنان معترفند بر آن. اذعانشان اما جگرخونی را به اقرار بسته و در ترکیب با وقاحتِ ذاتیشان، با کندفهمی فرجامش جوخهی سلولوئید-بینانِ محیط-زیست-پرست که نه میدانند محیط را معنا و نه زیست. دردشان در جهانِ عاری از مفاهیم بنیادین به قطعِ یکهزارمِ متر رویاروی بینیاشان است و عمق نگرشان نصف آن. فقدان عدالت ژرفای دید را میطلبد که پلاستیک-بینانِ کورزده فاقد ادراک این نیازاند.
همین که طُ میبینی و ما میشنویم برای مرگ-خونی کافیست.
و این داستان ادامه دارد با من بمانید…
آنِ 54