به نام او برای طُ درین کورستان، وقاحت عارض است بر تمامیِ عناصرِ بودنی تلخ بر کورزدگان و کرزدگان. بیشرمی،بیحیایی و دریدگیِ توحشآلود به انضمامِ کوربینی و کَرشنوی وصف دوران غمناکی است که هستیم در آن. پردهدریِ طلبخواهانه لیک در جوار تکبر و غیرخویش-نبینی نوبر ایام و زخمی بر قلوب خسته از نبودِ طُست. پتیارگی مرسوم و دهانپارگی آداب اینانست که با مدالی بر سینه بر آن مفتخرند. فخرتان بیش باد ای فاخرانِ زبان-جویده و دهان-دریده. همین که طُ محیط …
نویسنده: Azadeh
به نام او برای طُ درین ناکجاآبادِ دمفروبستن، بیبهرهگی را به انضمام انتظار که رج نمایی، ادراک خونسکوتی معنا میشود. ایلیا آگاهیِ تکرارِ این زمانمرگی دربطن اکنون را فرموده بود و چون همیشههای بودن گوشها غرق درخویشند و سرها به گریبان مشغول، که حاصل همین است که بود. رنجِ ابتلاء اما درد-مرهمی نیست بر این جانکاهی. امید نگه میدارت اما زنده نه، الم در اینجا و اکنون یا در آنجا و اکنون یکیست و صبوری نمیطلبد درمانش. و او تنها …
به نام او برای طُ بیصفتی؛ وصفیست غنی: مشتمل بر حراملقمهگی، نمکنشناسی، ناسپاسی، نامرامی، نافهمی و مدهوش گشتن در سماعِ حرامخوارگی و غرق در مستیِ سیاست بازیهای نجس که بوی عفن میدهد آنچه استفراغ میکنند با زبان. به زبان راندن اراجیف تازه شغلِ شرافتمندانهی اینانست در آنجا و اکنون، تا چه رسد به مابقی. به زبانرانیِ “گوشتتلخ” اما به معنای نگاهی به تاریخ مصرفِ گویندهی این ترکیبست و البته بازنگری بر شناسنامهاش. درین ظمتسرای نابینایان و ناشنوایان، رودهپراکنی و هزرهگویی …
جهان مملوِ از جای خالیِ طُ ست … The world is full of your vacantness Le monde est plein de votre vacance Die Welt ist voller deiner Leerstand …
به نام او برای طُ نور بُعد ندارد به هنگام تابش؛ بیمانع، تا ابد پیشمیراند. غربت-وطن، حقیت-واقعیت، بود-نبود، مرگ-زندهگی و اما نور یا ظلمت ازین سنخ مستثنیاست. جفتنگارههایی به معنا واحد و به مجلد دوگانههایی عجین با ادراک. ایلیا فرمود: ” ثروت در غربت وطن است و فقر در وطن غربت است”و پس از این کلام سکوت است و بدین منوال مابقی هم، چنین. ولیک نور و ظلمت متجانس نیست با هیچ دوگانهایی. نور فِراغ ظلمت نیست، نور، نور است …
به نام او برای طُ درکشیدنِ نور را نچشیدهاند اینجا و اکنونیان، حلاوتی دلپذیر و جان-شیرین، که قابلیت وصف بر آن نیست ؛ما درد-نوشیم در فراق و خاموش. “مهر” با “بان” یا بی آن در این دیار خرافه گشت. ظلمت محض را چه به جان-نوشای چنین. اکسیرِ رأفت کیمیاییست گرانسنگ که به هرکس ندهندش. نادارانِ-دستدراز به انبوهاند؛ صف به صف وهم به بهای جان میخرند و زمان باج میدهند. دور دورِ فالفروشان است و فالخران. تجارتی سخت نابرابر، ثمنی سخت …
به نام او برای طُ از رقت انگیزترین فرقههای اینجا و اکنون ردههای چندشآوری هستند که از شرّ آنان هیچکس در امان نیست. “وقاحت” آیینِ مرسومِ جماعتِ عهدگسلانِ دوران است؛ “زمان” میخورند، عهدناپذیرانِ ناباور به روز حساب؛ نوش جان ای! حق-دیگری-خواران و انصاف-دفع-کنددگان. گروه دیگرشان سعایت میل نموده و از مدفوع دیگران اکتساب مینمایند برای منصبشان. دگر جمعیتی مشغولند به شغل ِ بسیار شلوغِ زیر آب زدن، وه! چقدر سخت مشغلهمندند بدین امر مهم و آنی دوری از این امر …
به نام او برای طُ در مصافِ بالا آمدن نَفَس یا عدمش، در این سیاهی و آلودگیهای دوران، ریحانهاییست رایحهی نورِ نفسهای آنی که هست، بودنی خوش نکهت که جان را مبتلا به ماندن میکند. در بُهبُهی کارزار، زوبین به سائل داد پدرش. شناختِ راهِ تنفس را طُ به عدل دانایی، و ما-نفس-بُریدگان سائلیم و جان به لب آمده. جنگ، بیعدالتی، فساد که جای خود در این دیار اما با ضیقالنفس چه کنیم در تهاجمِ بیامانِ دود. بوی نور میدهی. …
به نام او برای طُ در اینجا و اکنون یعنی جاهلیتِ مدرن، تلالوء حق را به آتش کشیدند که نور از میان ما رفت این گستاخانِ بیشرم. بر مزار بیآبروییِ خویش توجیه رج میزنند. قانون میگذارند و قاعده خط میزنند، گُل میبلعند و فردوس سرَ میکشند، حقیقت را چون آب بر سرَ ریخته و مست میشوند. شعارشان نژاد است و مَنششان درندگی. نفرین بر شما دَدان! که نام عدل را به دهانِ نجسِتان جاری میکنید. شیر دربندش هم شیر است …
به نام او برای طُ نیامدگان! نامِ حق “ایلیا”ست. درینجا و اکنون “حق” یکی است که نیست. مدعیان حق بسیارند به شمار اما. تنها راه دفاعی این عفریتها حملهایست توامان با توحش، تهمت، بیحیایی، جیغهای شیطانی، دروغ، تهمت، جنگطلبی، یاوهگویی، حرف مفتزنی، جدالهای بیمنطق، سوزاندن، به بستر بیماری کشاندن و چون اینان؛ که کم نیست هزینههای حاصلش. ناآرامند و طغیانگر و آسیبرسان این خبائثِ بدکردار. همین که طُ فرزند حق هستی، و هستی، کافیست. و این داستان ادامه دارد … …