به نام او و برای طُ نورستیزانِ نابینا و ناشنوا(خوشبختانه)، دست به کار حذف شدهاند چراکه با انفصال از نور، تاریکی بر خودشان یورش برده و ناپدید خواهند شد این فُضلایِ همهدان. حمورابی !!!! هه !!! و قانون قانون قانون قانون این احمقانهترین ساختهی ذهنِ بیمارِ سفاکانِ ستمپیشه، دستاوردی عظیم گشت بر نابودی نوع انسان. که چپاول کردند، خون نوشیدند و تاریخ بر میل همایونی ثبت نمودند و مُردند. میراثِ وایرانگرشان شد ابزار یک مشت ناشعورمند در گَلههای پراکنده در …
نویسنده: Azadeh
به نام او و برای طُ سیرک در اقصی نقاط اینجا و اکنون، خون-خندیست در ظلمت بر حذف نور. نورگریزان کمر بر خاموشی تلاءلو بستند چون دیگر افعال کُمیکشان. حرف حرف حرف و ایکاش هزینهایی مقرر بگردد بر این همه هرزهدرازی؛ تا مزخرفی به نام قانون نگردد و نفرین بر آنان که بدل مینمایند هرزهذهنیهای خود را به داعیهایی بسیار عظیمتر از گندهگوزیهای بیمارگونشان به بر چسبی به نام مقدس عدالت. حاصل هیچ هیچ است و حاصل ادعای بیاساس این …
به نام او و برای طُ عدالت و از قلم انداختن آن، میشود اینجا و اکنون. جانوران در هر تیره اعم از کفتاران، خونآشامان، همهدانان، گرگها، گورکنها، گرازها، بوفالوها، کرگدنها و چهارپایان، به سرپرستی بوقلمونها تاسیس مجلس در لانه وحوش نمودند و اولین گامِ ظفرمندانهشان تدوین خُزعبلی با نام قانون مدنی با حذف *حق* بود. چنین شوربختانه مزخرفاتیِ مضحک به نام *قانون* وضع گشته و سرگرمی برای حذف نسل انسانها آغازیدن گرفت. همین که طُ شاهد ماجرابودی کافیست، و …
به نام او و برای طُ واحسرتا ! مهملگویی رسم شد پس از او. و لاطائلات سنت دوران. در بلادِ ناشنوایان، زبانچرانی آیین و رسم زنده ماندن است اکنون. وراجی فخرِ کلام و پرگویی مغزِ بیانشان. برخی از عبارات فراخ از دهان و حجمِ بودنشان حقیرتر از حتی روخوانی آن است. گفت: باید حد زند هشیار مردم، مست را، گفت: هشیاری بیار،اینجا کسی هشیار نیست. عدالت را کشتند و قورباغه شد عالیجنابِ هفتتیرخوان؛ بدین گونه بود شالودهگزاری شهر هرت پایتختِ …
به نام او و برای طُ باورش بود که میبیند. رقتِ حاصل از بودنی چنین محقرانه جان میسوزاند جای دل. گرگ سیاهِ ناشنوا به خونخواهی آمده بود. چه میشود گفت به هر روی اینجا و اکنون آخرالزمان است شهر جولانگاه گرگانِ خیری است که برای وصل آمدهاند. همنوعخواری در قحطی، ذاتی گرگان است. این گروه پس از خونآشامان وسیعترین جمعیت دورانند. تا به اکنون 38 زیرگونه از آنان شناسایی شدهاند که در توحش، درندگی، وحشیگری به کمال با یکدیگر همسانند …
صدای باران زوزه کشان فراسوی دیوار گندم را به خویش آورد، سمفونی قطرات در میهمانیِ ابرها اشک پنهان میکنند و شیشه را لمس. سرشک مِه لمس را بر نمیتابد و صدای زاری ابرها رعد را به گوش میخراشد. در نفی بازنگری همان بس که انسان به وسعت خاطراتش وسیع گشته است، او این را هنوز نمیدانست؛ که غرش برق هایش کم از رعد نداشت. گندم تنها بود در آن شبآشوب، پدرام دیر کرده بود در شبی سرنوشت ساز برای گندم …
درد فقدان را که میداند که چیست جز به آن جانی که زهرش را کشید روی بودن را که وارونش کنی روی دیگر را به غم خواهی چشید …
به نام او و برای طُ “نا” رمزِ شدنی؛ نامریی، در ناکجاآبادست ؛ نادیدن موجبِ بینایی، ناشیندن سبب شنوایی، ناگفتن طریق گویایی، نابوییدن جهت بویایی، ناچشیدن مسبب لذت، ناحسی وسیله پویایی، نامردی منشاء کامیابی، نامعرفتی افزار ظفر، ناانصافی منوال خرسندی، ناخوشی وسیله جاه، ناعدالتی دستآویز منصب، نامرامی آلت مراد، ناکیشی انگیزه سرمستی، نامهری ریسمانِ کیفوریِ-هوس، ناکامی سنت بشاشت، نابابی محرک دولت، ناخردی علت بهجت، نافهمی منبع شوکت و نا… و امان از این پسوندِ نامتعارف اما راهبردی که جان میکاهد …
به نام او و برای طُ فقدانِ بودن، نبودن نیست درد است… همین که طُ اصل را میدانی کافیست و من … و این داستان ادامه دارد … با من بمانید. آنِ 19 …
به نام او و برای طُ وقاحت به کمال زیبندهترین لباس بر اندام نوعی خاص جانورانِ این دوران است. دردآفرینانِ بیمقدار که مفتخرند به توحشِ خویش و خرسندند که یارای نیش زبانشان نیست حتی مار افعی. بوی عفن میدهند و دریدگی و بیشرمی عامل است بر بودنِ غثیان آورشان. جای هیچکس اینجا خالی نیست که جایی هم بر این نوع بودن بر کسی باقی نیست. کاش تکبر!!!! که حُمقبارِشند و میسزد ترحّم بر حال این تیره از زیانآورانِ سیاه جان. …