به نام او برای طُ در مصافِ بالا آمدن نَفَس یا عدمش، در این سیاهی و آلودگیهای دوران، ریحانهاییست رایحهی نورِ نفسهای آنی که هست، بودنی خوش نکهت که جان را مبتلا به ماندن میکند. در بُهبُهی کارزار، زوبین به سائل داد پدرش. شناختِ راهِ تنفس را طُ به عدل دانایی، و ما-نفس-بُریدگان سائلیم و جان به لب آمده. جنگ، بیعدالتی، فساد که جای خود در این دیار اما با ضیقالنفس چه کنیم در تهاجمِ بیامانِ دود. بوی نور میدهی. …
دسته: رمان آنلاین
به نام او برای طُ در اینجا و اکنون یعنی جاهلیتِ مدرن، تلالوء حق را به آتش کشیدند که نور از میان ما رفت این گستاخانِ بیشرم. بر مزار بیآبروییِ خویش توجیه رج میزنند. قانون میگذارند و قاعده خط میزنند، گُل میبلعند و فردوس سرَ میکشند، حقیقت را چون آب بر سرَ ریخته و مست میشوند. شعارشان نژاد است و مَنششان درندگی. نفرین بر شما دَدان! که نام عدل را به دهانِ نجسِتان جاری میکنید. شیر دربندش هم شیر است …
به نام او برای طُ نیامدگان! نامِ حق “ایلیا”ست. درینجا و اکنون “حق” یکی است که نیست. مدعیان حق بسیارند به شمار اما. تنها راه دفاعی این عفریتها حملهایست توامان با توحش، تهمت، بیحیایی، جیغهای شیطانی، دروغ، تهمت، جنگطلبی، یاوهگویی، حرف مفتزنی، جدالهای بیمنطق، سوزاندن، به بستر بیماری کشاندن و چون اینان؛ که کم نیست هزینههای حاصلش. ناآرامند و طغیانگر و آسیبرسان این خبائثِ بدکردار. همین که طُ فرزند حق هستی، و هستی، کافیست. و این داستان ادامه دارد … …
به نام او برای طُ ای یاری کننده ی ضعیفان! در اینجا و اکنون، ماییم و آنان؛ موجوداتی با دو دست، دوپا، دو چشم، دو گوش، لیک آنان دهان دارند و ما نداریم، آنان دندان دارند و ما نداریم، آنان زور دارند و ما نداریم، آنان قدرت دارند و ما نداریم، آنان میبلعند و ما نه، آنان میدرند و ما نه، آنان ظلم میکنند و ما نه، آنان میسوزانند و ما نه، آنان میکُشند و ما نه، آنان طلبکارند و …
به نام او و برای طُ “در آخرالزمان قلب مومن درون سینه آب میشود چون نمک در آب . منکرات را می بینند و قدرت جلوگیری و تغییر آن را ندارند . در میان اینان با ترس و لرز راه میرود که اگر حرف بزند او را می خورند. اگر ساکت شود دق مرگ می شود”. این را به ما فرموده بود پیامآورِ رحمت ای کاش زودتر شنیده بودیم و لبخند ذخیره می کردیم. خودمان را حرامِ بیشرافتهای معترف به …
به نام او و برای طُ کاش نباشند جای ما، آیندگان. همنوعانِ نیامده! جایتان خالی نیست. در اینجا و اکنونیها، آرامش برایشان حکم مرگ را دارد لذا از دیگر مشاغل دوران ما هیاهو برانگیزان و فریاد-به-پا-کنندگانند. اینان به شغلِ ناشریفِ اختلال آرامشدارندگان مشغولند. ایجاد اصواتِ گوشخراش، صُراخیهای مرگآور ، جیغهای روح خراش، بلواهای شیطانی، زوزههای نفسگیر، داد بیدادهای بیامان و هر صوت، آوا، صدا، و بانگِ مخلِ آسایش را با قیمتهای گزاف تولید نموده و بر مایان عرضه میدارند. مزدهای …
به نام او و برای طُ و امان از آسیب-زنندگانِ چراناپذیر که گروه دَدانند و از نسل بربرانِ اولیه. خطرناکانی که تنها با یک نگاه هر موجودی را لاموجود میکنند این بیمروتهای خانمانسوز. اینان به ضعم خویش صاحبان هستیند لذا جمیع وجودمداران اعم از موجودات زنده، موجودات ریز و انسانمانند، موجودات عاری از سازوارههای زنده، موجودات فانی و بیروح و ساکن در هوا، موجودات بیجانِ منتسب به ویژگیهای انسانی و جمیع موجوداتِ میکروسکوپی را مایَملَک خود دانسته زینروی به گونهایی …
به نام او و برای طُ نام او جمیع اوصاف نیکست، تنها او میداند و همین . محکوم به برچسب است بردن نامت یا جمیل!؛ در اینجا و اکنون. از جمله مشاغلِ دوران ما که مشغلهمندانش بیشمارند، برچسبزنانِ افترا-زن است. نانِ بهتان میخوردند و استخوان محکم میدارند به توحشِ اَنگ. ناباورانِ داوری، نامیرایی را برخود مفروضند. مشاغلِ دوران ما بدیعاند و شگفتآور و البته که بر اساس نیازِ دوران پدید آمدهاند در این یتیمستان. همین که طُ یتیمنوازی کافیست. و …
به نام او و برای طُ بُ غ ض عجیب واژهی مظلوم و مهجوریست؛ نه به بیان آمدنیست؛ و نه در کلام. شُره میکند، سُر میخورد شکسته و مفقود میشود. صامتست و بیپژواکی دیوار صوت را شکسته و در سراپردهی نگاه بر قلل ناموجودی ایستاده و اندوه رَج میزند. آبستنِ ژرفترین مفاهیم هستیست و عقیم در تقریر. حاملِ آب نشاطِ جز خویش و بیگانه با نهان. راه میبندد بر نَفَس و جان میدهد بر زمان. شگفتا !! در اینجا و …
به نام او و برای طُ شدت نور منتهیست به او. درینجا و اکنون بینایی آنسانست که شنوایی. انزوا لابد است؛ یگانه چاره بر بودن. انوار اماناند و تنها امید؛ اگر بگذارند ظالمانِ نورستیز. نگاه خصمانهی گرگها بر ما عزلتنشینان درد است و بر وجودِ ناپاکشان خنکای تکبری متکبرانه با طعمِ زخمخند. از عجایب دورانما اما وااسفاه! اشکتمساحِ گرگهاست؛ واعجبا!!!! کاش نبینند آنان که هنوز نیامدهاند… همین که طُ نوری و نورپخش و نورنما، کافیست. و این داستان ادامه دارد …