به نام او و برای طُ ساخت بشر است آنچه ایام سال و ماه و هفته میخوانند. چهارمشنبه یا سومِ آن، مهر باشد یا تیر، میلادی یا قمری در ظلمتآباد همه ایام یکیست. صُنع بشر است واحد شمارش؛ لیک در این ناکجاآباد واحدِ پیکربندی، واحد تقویمی، واحدِ زمانی،واحد حرکتی، واحدِ نجومی، واحدِ وایابی، واحدهای عرض، جوهر، عدد، زمان، سرعت، سطح، شتاب، فشار، طول، نیرو، توان، جرم، نوع، طبع، جنس و، و، و ، … در اینجا تنها واحد شمارش حیوانات …
دسته: رمان آنلاین
به نام او و برای طُ تذکار، دردِ بیامانِ اعتیادِ نوستالژیک است که روحخوار است و دلگداز. شد و شدن از خواص زمان است روندهایی پیشرو، برگشتناپدیر، عجول، متغییر و متسع به خود. انتظار را بر نمیتابد لیک معنابخش آن است. قرار بر امنیت، عدالت و رفاه بود بر نوع بشر و نه حبس در بانگِ سکوت … در ظلمت محض تشخیص که هیچ تمیز میان جانوران نیز ناممکن است و زیست در این ظلمتآباد، سختجانی میطلبد. لعن و نفرین …
به نام او و برای طُ اشمئزازِ قیآورِ بوی خون، یگانه ویژگیِ منحصربفردِ اینجاست؛ ردهی خونآشامان قدرتمندترین دسته در طبقهی جانوران این دوراننند بیرقیب.با هئیتهایی چون مایان اما طعامشان خون، دادارشان پول، لذتشان خنیای ضربِ پول است. با چاشنیهای متلون خوناسکناس، خونسکه، خونطلا، خونسفید، خونسیاه، خوندینار، خونمسکوک، خونجان، خونناموس، خونمرگ و بر همین قیاس تا بیشمار… .در تشریح لاشههای متحرکشان همین بس که در بطنشان چند عضو بیش نیست: معده، روده، آلت تناسلی و مقعد و قوه بینایی ندارند. ظاهری …
به نام او و برای طُ فراپیشِ مرگ انسان به هنگامهی تسهیم جانوری، او هنوز جاندارِ ردهبندی شده نبود. شبی که قرار بر شادمانی بود و میلاد طُ. رفتیم که با دلی خون، دهانی مُهروموم و دلیافگار شادی-نمایی کنیم. معبر، مملو از جانورانی در دستهبندیهای خود سرآمد، مشغلهمندِ نشخوار در زیستی معقول با همسانان خود سردرآخور با … وَه از این نسبتهای طلاییِ جگرخراشِ جانکاه. درین معرکه اما خانمی زیبا چون ماه در آسمان بیستاره درخشید الحق که در میان …
به نام او و برای طُ نشاط !! هه !! انبساطی جاهلانه بود در باروریِ موجودی بیصفتِ و نابخرد؛ هنوز زمان بود و نسل ما اما با شتاب رو به انقراض. دُور دُور آنان بود و ما همچون اکنون ساکت… جای زخمِ بودنشان در یاد چون خوره تاکنون نیز جان میخورد و خون قی میکند. دوال، سالوس، ظاهرنمایی، منافقت، دروغپردازی، اندک نشانِ بارزی از بوی تعفنِ زیستشان بود این چندزیستانِ مکارِ بیرحم… .خودبینانِ متوهمِ حسدناک همنشینان درستی بود برایشان. جمعیتی …
به نام او و برای طُ سایهنشینانِ چندگانهزیست رسمشان نادیدن است؛ کوری که هیچ؛ نور گریزند و آتشافروز. جهل آیینشان و ادعا در عین نافهمی مرامشان است. امان از اعتیاد این خوگیریِ مرگ-آلودهی عنیفِ شقی؛ اعتیاد اعتیاد است به فکر به خواندن به نوشتن به جهل به علم به خیال به خودفریبی به توهم به خوددانی به خودخوانی به خود-ترحمی به نافهمی به عادت به بی-مرامی به بی-صفتی به توحش به ظلم به نفاق به دروغ به ریا به دورویی …
به نام او و برای طُ یادم هست هنوز، که پیش از کنون دَدان بودند و انسانها در اشتراک به نَفَس و حیات. چه شد که اختلاط تفارق را محو نمود و نسل ما نفهمید سّرِ تداخل را، چیزی شبیه فاجعهی فرابنفش در تابش جسم سیاه بر طول موجهای فرهنگی. در جانداری، -اشتراک- شرطِ بودن نیست. جان-دار و جانور به اتحادی محیرالعقول رسیدند و کسوف حاصل شد. سدا رمز شب گشت و عبور ناممکن. انسان جانداری شد از راستۀ پستانداران با …
به نام او و برای طُ پیآمد مصاحبت با گروه جانورانِ انساننما جز مایعی سرخ رنگ بر دهان و دمی نمناک نیست و البته راهی هم جز فرار نخواهد داشت. سیرجانی میطلبد همنشینی با جاندارانِ غریضه-محور. ناپدیدگی عادت نه، نجاتیافتگیست از شرِ موجودات انساننما. انواعی از خونآشامانند زالو صفت و بهرهکش در تمامی آناتِ بودن در کنارشان؛ جان میکِشند و نَفَس-کُشند بیمرامانِ مگس-صفت. موجوداتی عجیب و غریب که نبودند و بود شدند، در ایام اکنون. و چه وقیح جاندارانیاند این …
به نام او و برای طُ یادم آمد نامش، لیک چه سود از بیان. آخرین ضربه چاقو زِ-یاد-رفتنی نیست. پست-فطرتِ پلید از ردهی خود-مُلاپنداران بود و از تیره خطرناکانِ بربر و البته همچنان در کلونی خویش در رده جانوریِ خود جایدارست و همچنان اتمسفر را آلوده میکند با نفسهای کثیفش. جای زخمش هنوز هم میسوزد لئمِ بدزات . فراموشی نعمت شگفتانگیزی است اگر قدر بدانیم. همین که طُ التیامبخش زخمهای من هستی کافیست و من … و این داستان ادامه …
به نام او و برای طُ تااکنون به نازکی به خاطر دارم دشمنانگیِ نورستیزان را؛ هه !! بیخردانِ نادان رنگ سیاه به خورشید میپاشیدند در غروب؛ و خرسند بودند که ما میتوانیم … . عیدشان هنگامهی کسوف بود و ظفرمندیشان را جشن میگرفتند این سفیهانِ مضحک. در شهر کلیلان، الکنها و کَران عجبا چه شوکت و جلالی دارد فستیوالِ آتشبازی. تا چشم توان دیدن دارد دخان است و برهوت؛ تعدادمان بشماره کم اما هستیم هنوز؛ هست بودنی ناباورانه لیک سوگمندانه، …